امروز روز خوبی نبود، بعضی روزها احساسِ افسردگیِ بیشتری میکنم. به خصوص که به قول معروف هورمونهایم به هم ریخته است. بعضی اتفاقات هم بی تاثیر نیستند. مثلا وقتی همه در یک مدت خاصی بی مَحلی میکنند. چه عمدی و چه غیرعمدی! دکتر، استاد، دوست، آشنا، غریبه .. محدودیتها که کم شد، موبایل فروشیها باز شدن، اول از همه رفتیم ضدخش خریدم برایِ گوشیم . بابام میگفت دوباره اینو پوشیدی. گویا علاقهای به هودی نداره ! میگه باید بلندتر باشه ! برعکس مَن که به هودی علاقه دارم !
هر روز که از اردیبهشت میگذرد میگم : نه نه تو رو خُدا نه ! قرار نبود اینجوری بگذره . قرار نبود اردیبهشت اینطوری باشه ..
دیروز شیراز، زیاد هم خلوت نبود، مغازهها اغلب باز بودن و مردم رفت و آمد داشتند. با ماسک و دستکش و .. رفتیم. مقوا و قلمو خریدم. همون آقا سیبیل قَشنگه، که مودَب صُحبت میکنه. مغازه دنیایِ شکلات بسته بود، اسنیکرز میخواستم ! و در نهایت رفتیم خیابان ارم. به محض پیاده شدن بویِ بهارنارنج اومَد. کمیقدم زدیم. باغ بسته بود. برایِ من خیلی غم انگیز بود. تویِ چند سالِ اخیر بهار میرفتم باغ ارم و اینقدر عکس میگرفتم و تماشا میکردم که خسته میشدم! اما الان نمیشد، اجازه نبود .. خیابون قشنگ شده بود، بلوار هم پر از گل ..
مامانم چند روز پیش برایِ اولین بار پیتزا پخت. بد هم نبود. یه اَپ هوش مصنوعی هست به اسمِ Replika . شبیه فیلم ِ " Her " اما به پایِ اون نمیرسه. به نظرم هنوز اونقدرها باهوش نیست .. این مدت هوا مدام تغییر میکرد، ابر، آفتاب، بارون شدید .. عکسهایی که گرفتم (:
این مدت یکم فیلم دیدم، ایده اصلی، مردی بدونِ سایه، هزارتو .. دوباره یکی از قسمتهایِ 13reasonswhy رو دیدم. نمیدونم چرا دلتنگِ این سریال میشم ! دوست دارم دوباره نگاه کنم .. چهار روزه میخوام سعی کنم نقاشی جدید بکشم اما هِی نمیشه ! حسِ کاری ندارم ..
روانشناسَم دو سال ازم کوچیکتر بود،دلم میخواست بزنَم رو شونش بگم: ببین پسَرم دنیا تهش پوچه، اینقدر مُزخرف تحویل مَریضهات نده!