loading...

:)

روزمرگی ..

بازدید : 847
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 4:24

این روزها احساس میکنم یک جوِ تاریک و مه آلود کشور و جهان رو گرفته. اما بیشتر کشور خراب شده یِ ما . چون مدیریت نداریم و این آدم رو میترسونه. این دروغ و پنهان کاری‌هایِ همیشگی آدم رو میترسونه. ورود کرونا .. و مردمی‌که خودشون به همدیگه رحم نمیکنن .. یک بازی اندروید بود قدیما تست کرده بودیم. فراگیر کردنِ ویروس در کلِ جهان بود. با یک آهنگ خوفناک که باید کاری میکردیم تمام مردم جهان بمیرند. آیکون قرمزی هم داشت. همون بازی انگار داره واقعی انجام میشه .. البته اون بازی نسخه یِ خیلی ترسناکی بود!

دل و دماغ ندارم. نشستم تویِ تخت. سلنا گوش میدم ..

Save your advice 'cause I won't hear
You might be right but I don't care
There's a million reasons why I should give you up
But the heart wants what it wants

طبق دستور کنسرت‌ها لغو شدن و من غمگین ترینم .. ماه‌ها منتظر سیروان بودم. دو روز مونده لغو شد و من نمیدونم اسمِ شانسِ نحس ام رو چی بذارم. با دنیا، کرونا، در و دیوار قهرم !! سینماها تعطیل شدن .. فوتبال‌ها بدون تماشاگر .. ماسک و ژل موجود نیست .. ولی سوالِ من اینه که این زندگی چی داره که تلاش میکنین زنده بمونین ؟!

یکی از برنامه‌هایِ دوستیابی که چند سال پیش داشتم رو باز کردم. این برنامه‌ها رو بررسی میکنم در حالی که حوصله یِ هیچکس رو ندارم !! و اما روش معاشرت پسرها تنفرم رو بیشتر میکنه. اصلا گَپ نمیزنن .. شماره، آیدی، خونتون کجاست، عکس !! یادم افتاد به اون برنامه اَپ خارجی .. اصلا اینطوری نبود! اصلا ! و دوباره حالم به هم خورد :)

نمیدونم چرا بعضی لحظات حالم خیلی بد میشه .. بغض، پتو رو میکشم رو سرم .. انگار مثلا اینطوری بهتر میشم ! من واسه حالِ بد ام معمولا دلیل ندارم .. یک روز عصر بود، به طرزِ وحشتناکی دلم گرفته بود. مچاله شدم زیر پتو، هوا کم کم تاریک میشد .. اشکم ریخت ... اصلا توانایی بلند شدن نداشتم .. کم کم تاریک شد هوا .. وضعیتِ مسخره‌‌‌ای ـه شده ..

ولی پـول با خودش سلامتی هَم میاره ! :/

عنوان اولین مطلب آزمایشی من
بازدید : 1531
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 4:24

تنها راهی که برایِ کسل بودن و خواب آلودگی ام پیدا میکنم نسکافه است. یا شکلات .. خورشید رمق نداره امروز، نسکافه ام رو با شکلاتی که خواهرم آورده میخورم .چقدر متنفرم از تموم شدن سال . اما نمیدونم دقیقا از چیه این متنفرم .. شاید چون زندگی بیهوده میگذره .. با وجودِ افسردگی و زندگی‌‌‌ای که دارم، کودک درونم همچنان فعاله . خب مثلا اتاقم بودَم لبِ پله‌ها صدا زدم مامان ؟؟ بَرگشت نیگام کرد، دستِ خرسِ گنده تو بغلَم رو تکون دادم ! مامانَم هَم دست تکون داد :))) یا کارهایی که به نظر میاد خل و چل هستم. خنده‌هام .. اما خب از ظاهر نمیشه چیزی رو فهمید ..

اما تنها اتفاق خوبِ اخیر برایِ من، کنسرت سیروان خسروی تویِ شیرازه. که یکشنبه عصر بلیت فروشی بود. من ماه‌ها منتظر این روز بودم و بهش نیاز داشتم واقعا! استرس داشتم بلیت گیرم نیاد. طبق تجربه سال 96 که بعد از اینکه بلیت خریدم سایت دیگه برای بقیه بالا نیومد. اما خب دوباره همون vip بلیت گیرم اومد. مثل ویروس صندلی‌ها پر میشد و خیلی ترسناک بود برایِ من :| سال 96 بلیت گرفتم 70 تومَن، امسال گرفتم 120 تومن ! دوشنبه و سه شنبه . بلیت من دوشنبه است. دوس داشتم ازش پرینت بگیرم و پسره پرسید انگار سیروان اومده شیراز ! میخواستم واسه لپ تاپ ام استیکر بگیرم که نداشت .. جلویِ لپ تاپ ام خراش افتاده که منو غمگین میکنه. فعلا چسب طرح انگلیس زدم روش ..

داشتم تور‌هایِ لندن رو نگاه میکردم و چقدر گرون بودن :( اونم اگر بهت ویزا بدن ! من هنوز به دلیل اینکه همونجا برای پاسپورت عکس میگیرن نرفتم پاسپورت بگیرم. کاش این قانون مسخره رو بردارن ..

استاد یکشنبه‌ها نیست، تهران و دانشگاست. کلاسِ منم افتاد سه شنبه‌ها. برای استاد توضیح دادم که وقتی نتونستم ابرها رو بکشم چقدر از خودم بدم اومد و چیز میز به خودم گفتم و ناامید و عصبانی شدم. گفتم خاک تو مخت تو هیچی نمیشی ((: خندیدیم .. اما استاد میگفت باید خودتو تشویق و نوازش کنی :| نباید خودتخریبی کنی. اما من بعد از این همه آبرنگ انتظار داشتم بتونم ابرها رو در بیارم (: انتظار داشتم حرفه‌‌‌ای تر باشم الان ! چرا روانشناسم فکر میکرد من استعداد دارم ! آیا این استعداد است ؟ به استاد گفتم به خانواده ام گفتم من هیچ آموزشگاه دیگه‌‌‌ای جز اینجا نمیرم (: بعد از کلاس با دوستم که یه سر اومده بود اونجا رفتیم واسه آموزشگاه تُرشی خریدیم. به درخواستِ منشی عزیزمون ((: و به خودمون هم تعارف کرد. از ا.ر ممنونم که منو با آموزشگاه آشنا کرد ..

توی من و تو پلاس یک لباس‌هایی رو نشون داد که برای محیط_زیست مفید هستن. با بطری‌هایِ آب ساخته شدن. خودم هم نفهمیدم چه طوری. اما خوشگل هم هستن .. " کلیک"

وقتی حق دارید از خودکشیِ یه نَفر جلوگیری کُنید که مُطمئن باشید میتونید کُمکش کنید! یا بَعدش رها نمیشه به حالِ خودش ..!

شدیدا به داشتن گربه نیازمندم ! 💔

عنوان اولین مطلب آزمایشی من
بازدید : 1261
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 4:24

امشب از اون شب‌هاست که حالم بدتر است . دلم نمیخواد بخوابم، اما عاشقِ خواب ام ! خیلی سعی کردم حوصله پیدا کنم و بیام بنویسم. قرص‌هامو خوردم و رفتم زیرِ پتو، دکتر گفته بود پوکساید نخور وابستگی داره اما عصبی ام و نمیتونم. هر از گاهی میخورم .. پیام دادم و گفتم وابسته بشم خیلی بده، گفت نه خیلی (: احساس ضعف میکنم با اینکه شام خوردم ..

14 بهمن : رفتم مصاحبه کاری، نوشته بود مرکز هنری اما وقتی وارد شدیم فنِ بیان و گویندگی و .. هم بود، دنبالِ فردی بودن که فنِ بیان داشته باشه و خب من در اون حَد نبودم و نشد ..

در مورد نقاشی احساس میکنم دیگه پیشرفت نکردم . بعضی اوقات نمیدونم باید چیکار کنم و انگار کسی که بلد نیست آبرنگ کار کُنه، استاد با تعجب نیگام کرد و گفت این که خیلی آسونه ! اما من گیج بودم ..

17 بهمن : دل رو زدم به دریا و خودم ویندوز 10 رو نصب کردم. کلی برنامه توی درایو C داشتم که باید انتقال میدادم و لپ تاپِ من هَم فضا نداشت دیگع ! بعضی‌ها رو زدم تو کامپیوتر خونه . ازش خوشم اومده .. طراحی و کآرآمدی اش رو دوس دارم .. بعد از این جریان گفتم‌هارد لازم دارم و بابام رفت از دوستش خرید .. خیلی بهتر شد اینجوری ..

از چندین ماهِ پیش قرار بود گذرنامه بگیرم. اون زمان میشد خودمون عکس بدیم. اما تنبلی کردم و نرفتم و الان میگن خودمون باید عکس بگیریم و همین باعث شد فعلن منصرف بشم !! عکس‌هاشون خیلی مزخرف میشه (:

21 بهمن : ظهر با دوستم میخواستیم بریم کلینیک . او با روانشناس وقت داشت .. یه لیوانِ بنفش خریده بودم و کادو کرده بودم واسه تولد دوستم اما بروز ندادم .. فقط موقع خدافظی روانشناس ام رو دیدم . خیلی بداخلاق و تخس (: .. حسِ بدی بهم داد .. به دوستم گُفتم تو حیاطِ کلینیک بشینیم .. هدیه رو که کادو پیچ شده بود بهش دادم گفتم چیزِ خاصی نیست، با شوق بازش کرد .عاشقش شد :)) تولُدش شنبه است اما خب .. براش آهنگ تولُد خوندم، دَست زدم، همو بغل کردیم .. تشکر کرد و ذوق داشت بره خونه توش چیزی بخوره ، حسِ خوبی بود 😍🌷 .. روانشناسم به دوستَم پیشنهاد کرده که کتابِ " از حالِ بد به حالِ خوب" رو بخونه . اما به نظر من خودش باید فصل 24 به بعد رو مرور کنه . چون خیلی بهش نیاز داره !

یه مدت پیش به یکی از دوستایِ قدیمی‌پیام دادم . فوتسالیست بود، قدیما گاهی میرفتیم بیرون میگشتیم ! گفت یه مدت دیگه مجموعه شعرهاش چاپ میشه . گفت رِل بزنیم ؟ :) گفتم نه حوصله این چیزارو ندارم .. گفتم مَن عوض شدم. میگه من هَمون موقع تَصمیم ـَم رو گرفته بودم تو نخواستی .. من حَرفم هَمونه ..

آهنگ محسن یگانه گوش میدم، بهت قول میدم، یادمه با این آهنگ چندباری تویِ خیابون‌ها گریه کرده بودم .. فقط تصور کنید چی به روزم اومده بود که به این حال افتاده بودم .. بعد از اون اتفاق، مَنم یه زمانی یکیو داشتَم کع زودتَر از هَرکسی ولنتاین رو بهش تَبریک میگُفتم :) اون الان با یکی دیگِه حالِش خوبه و میخَنده و تو رو یادش هَم نیست :))) 🖤

راحَت برو هیشکی حَواسِش نیست .. 💔 " کلیک "

عنوان اولین مطلب آزمایشی من

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 13
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 8
  • بازدید کننده امروز : 7
  • باردید دیروز : 33
  • بازدید کننده دیروز : 27
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 43
  • بازدید ماه : 243
  • بازدید سال : 19279
  • بازدید کلی : 22697
  • کدهای اختصاصی