چقدر زود بهار تموم شُد. فقط کمیازش مونده، این منو غمگین میکنه. دیشب شبِ خوبی نبود. من خودم نمیدونم چرا اما خیلی گریه کردم. صُبح که بیدار شدم چشمهام درد میکرد. روز خوبی هم نبود. کمیبحث پدر و مادر که میگن تو هر خونه هست! اوضاع نرمال نبود. پیگیر شام نشدم و الان گرسنه هستم. صُبح به بابا گفتم بره پست و بسته ام رو تحویل بگیره. 3 روز منتظر پستچی بودم. سایت میگفت میاد! انتظار باعث شد عصبی بشم! این روزها همه چیز اعصاب آدم رو خراب میکنه. کرونا ! کی میتونیم با خیال راحت بشینیم کافی شاپ و نفس بکشیم ؟ کی میتونیم تو خیابونها بدون نگرانی قدم بزنیم و بخندیم .. غذایِ بیرون بخوریم. از طرفی برای من عجیبه و با خودم میگم پس دانشمندا چه غلطی میکنن ..
وضعیت باعث شده احساس کنم اضافه وزن پیدا کردم و هر روز بیشتر از خودم بدم میاد. همیشه برام مهم بوده و این از لحاظ روحی روانی تاثیر گذاشته. فقط گاهی سعی میکنم با اَپ تمرینهای کمیانجام بدم اما نمیدونم چی بشه ..
دوستهای خارجی ام این روزها زیاد شدن. اون پسره از انگلیس .. نامههاش جالبن .. یا اون مردی که آمریکاست .. ازدواج کرده و یک گربه داره. نامههای کاملی مینویسه. با پسرهای ایرانی اصلا نمیتونم ارتباط بگیرم. انگار حوصلشون رو ندارم!
فردا بریم فرودگاه .. قرنطینه که کم شد.. اما نفهمیدم اجبار باز شدن مسجدها چی بود. آموزشگاه ما هم باز شده . اما متاسفانه من نمیتونم برم. وسیله رفت و آمد نیست .. باید تویِ خونه نقاشی کنم ..
فیلم "طلا" رو دیدم. تراژدی اجتماعی ! اما .. فصل 4 و پایانی 13reasons why میاد .. این سریال برای من طوریه که دلم براشون تنگ میشه . و دیروز و امروز دوباره قسمتهای 1 و 2 رو دیدم! و دارم ادامه میدم!
امروز یه مرغ عشق تو حیاط بود. در باز کردیم اومد داخل خونه، گذاشتیم بمونه که در امان باشه. اما معلوم نیست نگهش داریم یا نع. ساکت شده و نمیدونیم دقیقا کدوم سمته !
تمرکز ندارم ..